” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون “
با توجه به تجربیاتی که تاکنون کسب کرده ایم و از جایگاهی که امروز به زندگی نگاه می کنیم به نظرمان می رسد که کمترین کارکرد ” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون ” خلق آن فکر و احساسی باشد که بسیاری از ترس ها و رنج های انسان را کاهش دهد نگاه به زندگی از آن زاویه ای باشد که دایره حضور انسان را از چنان ابعاد وسیع تری برخوردار نماید که هر تکانه ای در زندگی منجر به زخمی شدن خودمان و دیگران نگردد.
تمرین این نوع از ادبیات برای سخن گفتن با خود در داخل ذهن های مان و برای سخن گفتن با دیگران است. ادبیاتی که با خود صلح درونی و سکون ذهن را فعال می نماید.
بی نهایت جاودانه حاضر
ادبیات شاهد نوعی از جهان بینی است که در گویش ما متجلی می گردد و در ابعاد فلسفی برای تان شرح خواهیم داد ادبیاتی است که توان دیدار آن “بی نهایت جاودانه حاضر” را در لحظه های زندگی مان فراهم می نماید.
تا این لحظه بر این باور هستیم که پتانسیل های کلام و منطق کشف نگردیده اند زیرا در سایه فلسفه و منطق های دو قطبی و ذهن های دو بعدی دیده نشده اند. این ایمان که آن “بی نهایت جاودانه حاضر” در روح و جان تک تک سلول های ماده جاری است و با ذهن محدودمان او را در انتظار کشف و دیده شدن توسط همان شیطانی که ذهن نامیده می شود می دانیم.
” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون ” که در کارگاه های آرامش در طوفان در طی دو دهه گذشته پیوسته در حال تکوین است کمترین خدمت اش آن است که تاکنون توانسته حتی در مشاوره های کوتاه تلفنی انسان هایی را از کلاف سردرگم و تودرتوی (ماتریکس) ذهن با خودش و کلاف سردرگم و تودرتوی (ماتریکس) من با دیگران نجات دهد.
ادعاهای شگفت انگیز ” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون “
روابط عاطفی زخمی شده میان والدین و فرزندان، روابط غیرکارآمد مدیر و کارمندان، نحوه تعامل جنگ جویانه وکیل مدافع و قاضی، رابطه نابرابر برنده بازنده اقتصادی در معاملات و معادلات تجاری، جنگ دانشمندان بر سر نوآوری های علمی…. و ارتباط های عاشقانه زوج ها که چه زود سرد شده به نفرت تبدیل می شوند و همه انواع گفت و گوهایی که بتوان فهرست کرد جامعه هدف ” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون” می باشند.
به نظر می رسد این ادبیات، یکی از حلقه های مفقوده یا کم رنگ در آموزش های عرفانی عرفا، مبلغ های مذهبی نوگرا و اومانیست های مروج انسان مداری است. آنجا که تا پیش از رسیدن به قدرت و حاکمیت، با ادبیاتی همه پسندتر، خلاق و منعطف، عقایدشان را مطرح می کنند اما به حاکمیت که می رسند قرارداد ازدواج را امضا که می کنند پیش از دیگران، خودشان از رفتاری که در پیش گرفته اند و چرخشی که نموده اند متعجب می گردند. تاب تحمل دیگری را ندارند تاب شنیدن دیگری را ندارند. و در درازمدت تاب شنیدن خویش را نیز ندارند.
برای نشان دادن این همه ادعاهای شگفت انگیز به نظر می رسد بایستی چند دقیقه مقدمه ای را با هم طی کنیم به زبان مشترکی برسیم سپس از آن زاویه مشترک با هم به دنیای جدیدی که ” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون” می تواند خلق کند نگاهی بیندازیم و چه بسا همین جا تجربه اش کنیم.
ادبیات چیست!
از نگاه نگارنده این متن با دانش و تجربه ای که تاکنون کسب کرده است ادبیات، نحوه به کارگیری کلمات برای گفت و گو کردن هر انسانی با خودش و انسان ها با یکدیگر است. ادبیات، نحوه استفاده از زبان و کلام برای بیان آنچه احساس می کنیم و آنچه می خواهیم است.
ادبیات در دنیای کنونی، جادوی ارتباط هر انسانی با خودش و دیگران است. حرف زدن انسان با خودش یکی از مهم ترین تفاوت های انسان با دیگر موجودات است.
کلام، قدرتی شگفت انگیز دارد که با آن گذشته تاریخ به آینده آن متصل می گردد. دانش و تجربیات به وسیله کلام منتقل می گردد. با کلام، منظورها، مفاهیم و ارتباط ها ممکن گردیده اما به نحوه به کارگیری اش کمترین توجه ممکن شده است و شاید برای همین باشد که بیشترین فاصله ها در میان انسان ها با همین کلام ایجاد گردیده و در مکاتب عرفانی بخشی از دعوت به سکوت شاید به این دلیل بوده است که پتانسیل ها و امکان به کارگیری کلام را در یک رابطه وجودی کشف نکرده بودند.
لازم به یادآوری است که صاحبان قدرت توجه کافی به استفاده ابزاری از ادبیات در رسانه ها را دارند و ادبیات یکی از ابزارهایی است که توسط آن، جامعه ها را به تسخیر خود در آورده اند.
بخشی از ذهن من، اکنون، در حال گفت و گوی با شما است با این امید که بتواند بخشی از آنچه را تاکنون تجربه کرده و فهمیده است با این “حروف سیاه به ظاهر بی جان بر روی صفحه سپید” با شما در میان بگذارد. بر این امید است که این نوشته های به ظاهر بی جان در شما افکار خلاق تر، با نشاط تر و هوشمندانه تری را بیدار و احساس متفاوت تر و دلنشین تری از زندگی را به صورت پایدار زنده کند.
ادبیات دو قطبی من می گویم! من می شنوم!
اینکه به چه زبانی صحبت می کنید اینکه در خصوص چه مطلبی سخن می گویید موضوع تخصصی یا عمومی است آنکه سخن می گوید ایرانی یا خارجی است به نظر می رسد اینها صرفا تابلوی تعریف کننده آن اتفاقی است که قرار است بیفتد.
تاریخ حکمران ها و دانشمندان، تاکنون بر جهانی دو قطبی سوار بوده است. جهانی که گوینده مقتدر اراده می کند که آنچه می گویم انجام بده و شنونده تحت سلطه اراده می کند که آنچه می گویید را انجام می دهم.
ادبیات به واسطه مقاومت ها و روشنگری هایی که صورت گرفته است مجبور شده تا در شکل های متفاوتی جلوه گر شود. برای مثال در ادبیات عرفانی مرشد می گوید و مرید گوش جان می سپارد. در نظام های علمی رتبه های بالاتر می گویند و رتبه های پایین تر تا قبل از قبول قدرت اجتهادشان توسط همان بالاتری ها فقط می آموزند.
و این تاریخ فرهنگ ساز و باورساز در روابط خانوادگی نیز ریشه ای عمیق دارد. آنجا که همسر صاحب قدرت جسمی یا اعتبار اجتماعی یا قدرت مالی در جایگاهی قرار می گیرد که بقیه اعضای خانواده باید نسبت به او حرف شنوی داشته باشند در غیر این صورت تحت تحریم های عاطفی و اقتصادی و گاهی تنبیه های جسمی قرار می گیرند.
زبان کشورهای مختلف دنیا از باورهای شان تاثیر گرفته است!
دو نوع ادبیات که همه مان آنها را می شناسیم اما محل گفت و گوی این متن نیست یکی ادبیات به کار گرفته شده در انواع زبان های خارجی در کشورهای مختلف دنیا است مانند زبان چینی، آلمانی، روسی، عربی و پارسی و دیگری ادبیات به کار گرفته شده در زبان های تخصصی و دانشگاهی است.
ادبیات به کار گرفته شده در زبان های مردم کشورهای مختلف دنیا بر اساس آواها و نحوه ادای آهنگ حروف از حنجره های مختلف شکل گرفته است و امروزه می بینیم که آب را، عشق را، پول را و خدا را در زبان های مختلف به هزاران شکل می گویند.
نگارنده این متن که به صورت تخصصی در خصوص زبان شناسی و ادبیات کار تحقیقی نکرده بر این باور است که نحوه ادای آواها، اینکه آرام از هنجره خارج شوند یا با صدای بلند خارج شوند اینکه لب و گونه ها را بسیار تغییر دهند یا با کمترین تغییری در گونه ها و لب ها از دهان خارج شوند قسمت مهمی از همه این تفاوت ها برمی گردد به تفاوت نوع نگاه مردم سرزمین های مختلف، به زندگی آنها در سرزمین های خشک و داغ یا سرزمین های حاصلخیز و مرغوب. سرزمین های پرجمعیت و امپراطوری ها یا سرزمین های کوچک و قبیله ای، سرزمین هایی با جنگ های مداوم یا سرزمین های دور از دسترس هر جنگی.
نکته اینکه، فرهنگ ها و باورها در نحوه شکل گیری ادبیات زبان های مختلف دنیا بسیار نقش کلیدی داشته اند. طی سال هایی که در کانادا زندگی می کردم دوستان کانادایی ام می گفتند شما ایرانی ها هنگام حرف زدن انگار با هم دعوا می کنید! و ما نگران می شویم!
ادبیات رشته های تخصصی و دانشگاهی نیز از باورها تاثیر گرفته است!
در همه کشورهای دنیا با هر زبانی که باشند ادبیات پزشکی، ادبیات مهندسی، ادبیات کودک، ادبیات حقوقی، ادبیات مالی و ادبیات تجارت بر اساس رشته های تخصصی و دانشگاهی وجود دارند. در هر یک از این رشته های تخصصی، کلمه های اختصاری و تخصصی وجود دارد که هر کدام شان نماد و حاصل چندین صفحه مقاله علمی است و در یک گفت و گوی ساده در سه جمله شان بیش از ۱۰ کلمه اختصاری دیده می شود.
این بدان معناست که با سه جمله بیش از ۵۰ صفحه مطالب علمی آموزش دیده و توافق شده را پشت سر می گذارند اینگونه از توضیح واضحات پرهیز می کنند تا سریعتر به نتیجه مورد نظرشان با حداقل گفت و گو برسند. این نوع از گفت و گوی تخصصی برای عوام قابل فهم نیست چون با واژگان تخصصی آنها آشنا نیستند و برای گروه های مختلف تخصصی دیگر رشته ها نیز قابل فهم نیست.
اینکه متخصص های یک رشته فنی یا علمی سخن یکدیگر را متوجه می شوند برتری یا فضیلت نیست و نفهمیدن ادبیات گفتاری شان برای عوام یا متخصص های دیگر رشته ها نبایستی نقص و کاستی محسوب گردد.
لازم است مجدد یادآوری کنیم که فرهنگ و باورها حتی در نحوه شکل گیری زبان های تخصصی دانشگاهی نیز بسیار موثر بوده اند که در ادامه شرح بیشتری خواهیم داد.
۱- ادبیات اقتدار و استکباری یا ادبیات من و بایدهایم
این نوع از صحبت کردن با کلمه های “من و ما” در مقابل “تو و شما” شکل می گیرد. من، جنسیت من، خانه من، مقام من، شغل من،
و در ادامه آن با کلمات باید، نباید، حتما، قطعا، غیرممکن است، شدنی نیست، و امثال آن جملات شان تکمیل می گردد.
به این نحو از گویش و استفاده از کلمه ها، ادبیات استکباری می گوییم برای مثال وقتی گفته می شود همین که من می گویم! تو باید این کار را انجام بدهی! هیچ راه دیگری نداری! من تو را نابود می کنم! من می فهمم! من می دانم! تو نمی دانی! تو نمی فهمی! من با کلاس هستم و تو بی کلاس هستی! من با شخصیت هستم! خانواده من بالاتر هستند! تحصیلات من بیشتر است! من پولدارتر هستم! من زیباتر هستم! فرزند من باهوش تر است!
با همین ادبیات در تمامی کشورهای دنیا و در تمامی رشته های علمی و تحقیقاتی، دادگاه ها علیه دانشمندان نواندیش شکل گرفت و آنها را محکوم به مرگ کردند! با همین ادبیات در طول تاریخ، ادبیات فرعونی شکل گرفت و دنیای دو قطبی، من دستور می دهم و تو باید اجرا کنی منجر به شکل گیری حکومت های استبدادی و دیکتاتوری گردید.
ادبیات استکباری! ادبیات دو قطبی!
در این گونه از ادبیات دو قطبی، سوال ها اینگونه طرح می شود که آیا این را دوست داری یا نداری؟ از او خوشت میاید یا نمیاید؟ با من دوست هستی یا نیستی؟ به من اعتماد داری یا نداری؟ من را وفادار می دانی؟ آن غذا خوشمزه است؟ آیا او آدم بدی است؟
و اینگونه بود که ادبیات یکی بود یکی نبود! اولین آموزگار دنیای دو قطبی در قصه های دوران کودکی مان گردید. و قضاوت ها و برچسب زدن ها، شیوه طبیعی زندگی مان گردید. شیوه ای که در تحکیم پایه های جامعه ای سیاه سفید و ادیان و حکمرانانی اقتدارگرا و عرفا و روشنگری هایی مراد و مریدپرور نقشی بسزا دارد.
در خصوص ریشه های فلسفی و جهان بینی این گونه از ادبیات، مطالبی به اختصار درصفحه مازیار تهرانی Maziar Tehrani ارایه شده است. همچنین در صفحه کارگاه آرامش در طوفان چیست؟ نیز شرح مختصری آمده است.
۲- ادبیات رمانتیک و عاشقانه یا ادبیات تو و خواسته هایت
از نظر نگارنده این متن، در این نوع از ادبیات، انتخاب کلمه ها و نحوه جمله بندی و حتی لحن گوینده متاثر از نرمش و درک کردن و به خود توجه نکردن و به دیگری توجه ات را دادن است. اینکه می گویند هر چه هست تویی و من هیچم! عاشق تو هستم! به جز تو چیزی را نمی بینم! تو بگو تا جان بدهم! فرزند و عیال و خانمان ام بدهم! در تو ذوب شده ام! وقتی تو هستی هیچ چیز و هیچ کسی را نمی بینم!
شاید توقع می رفت که نام این ادبیات را ادبیات ظلم پذیر یا ادبیات قربانی بگذاریم اما بر اساس تجربه هایی که تاکنون کسب شده است به نظرمان رسید از آنجایی که نقد فرم های قدیمی یک موضوع، به اندازه کافی راه گشا و کاربردی نیست شاید بهتر باشد که به مظاهر و نسخه های جدید آن اشاره کنیم. فرم قدیمی این نوع از ادبیات و نحوه فکر کردن شبیه این جملات بود: بله قربان! چشم قربان! هر چه شما بفرمایید قربان! دستور دستور شماست قربان! جانم در دست های شماست قربان!
مطالعه بخشی از تاریخ نشان داده است که در آن سوی دنیای اقتدار، دنیای دیگری باید باشد با عنوان دنیای قربانی و از آنجایی که تاریخ شاهد مبارزه های زیادی علیه این سیستم اجتماعی بوده است مثلث استحمار، استثمار و استعمار در فرآیند تکاملی بشر، طرحی نو در انداختند. در صحنه اجتماعی و باورها، شاه را پیاده و مرشد و مراد را سوار کردند. خانواده و قبیله که دلیل جنگ ها و دلاوری ها و حماقت های جاهلانه بود جای خود را به فداکاری های بی حد و مرز مادران برای فرزندان داد آنجا که زن ها چه در نقش همسر و چه در نقش مادر به صورت داوطلبانه نقشی جز قربانی عاشق بر عهده نگرفتند و مردان چه در نقش فرزند و چه در نقش همسر توانستند یکه تاز صحنه سیاست، مذهب، اقتصاد و خانواده باشند. در خصوص پذیرش داوطلبانه نقش در نظام سرمایه داری توضیح خواهیم داد.
نظام سرمایه داری، پیچیده ترین و عرفانی ترین ادبیات قرن حاضر
پیچیده ترین و نامحسوس ترین نظام فرمان دهی و فرمان بری که بر اساس “اشتیاق و اراده فرمان بران” شکل گرفته است نظام سرمایه داری است که با رسانه ها و تبلیغات مستقیم و فیلم ها و بازی ها که تبلیغات غیر مستقیم محسوب می گردد بازار مصرف و نحوه فکر کردن و احساس کردن مردم دنیا را تسخیر کرده اند.
نحوه عشق ورزیدن و نگاه به موضوعی به اسم خانواده، موضوعی به اسم زن در نگاه خود زنان و در نگاه مردان، موضوعی به نام زن در نگاه والدین اش و در نگاه فرزندان و همسرش، موضوعی به نام مرد، موضوعاتی مانند سکس، زناشویی، مواد مخدر، موضوعی به نام موفقیت، خوشبختی، عشق، خدا، سلامتی، پیروزی و شکست، زیبایی و زشتی، خوب و بد، درست و غلط و امثال آن که در هماهنگی و همکاری تنگاتنگ دانش و سرمایه شکل گرفته است.
این نحوه از نگاه کردن و فهم زندگی که ذایقه سرمایه داران صاحب دانش و مذهب است تعیین کننده امکان های مختلف و متنوع ما برای انتخاب و اراده کردن های مان است. همان که ماتریکس خطاب اش می کنیم. پیش از آنکه ادبیات در لحظه زندگی کن! ادبیاتی عام و فراگیر شود روی قوطی های پپسی نوشته شده بود در لحظه زندگی کن! خنک بنوشید! و لذت بردن در لحظه را با ذهنی خالی و بدون هرگونه هوشیاری به مخاطب القا کردند همان کاری که با کلمه خدا، عشق و مردم کردند.
گزینه ها را متنوع کردند تا تو احساس انتخاب گری کنی!
زمانی یک گزینه برای انتخاب کردن بود آنکه جلوی روی تان گذاشته اند را انتخاب کنید یا مرگ در زندان و شکنجه را انتخاب کنید. این بدوی ترین شکل ادبیات گفت و گو بود. بعدها گزینه مهاجرت و خروج از خانه و زندگی خودت که در حیطه فرماندهی حکمران است نیز اضافه گردید تمرد و نافرمانی محسوب می گردید اما حکم اش اعدام یا زندان نبود.
امروز پیش از فکر کردن به مهاجرت یا زندان، راه های بسیار دیگری نیز در جلوی روی مان قرار داده اند راه کارهای ایرانی، هندی و آمریکایی. راه کار ایرانی اش را که در این مجال می توان از آن نام برد فقه و عرفان است. راه کار هندی اش کارما و تناسخ است. و راه کار آمریکایی و اروپایی اش دمکراسی و انتخابات است.
فقه و عرفان، رستگاری تو را در تسلیم خود به مرشد می دانند. کارما و تناسخ، رستگاری ات را در تسلیم به تقدیر تعیین شده و غیرقابل تغییر می داند و دمکراسی و انتخابات، رستگاری جوامع بشری را در رای اکثریت می داند اکثریتی که تحت تسخیر رسانه های جمعی انتخاب های شان را انجام می دهند.
برای مثال از ادبیات ترویج شده توسط هالیوود و بالیوود در قالب داستان های عاشقانه تاریخی، اسطوره ای و حتی مذهبی شان می توان نام برد که یک نفر خود را فدای معشوقه اش یا خانواده اش می نماید، و یا بازی های کامپیوتری که دنیا را در دو جبهه خوب و بد در باور و فرهنگ مردم دنیا تزریق می نمایند و صنعت تبلیغات که مردها را در جستجوی زیباترین و دلرباترین زنان و زنان را در پی هر چه زیباتر و دلرباتر شدن معرفی می نمایند.
“من” یا “ما” دو قطب یک نوع ادبیات است!
در این نوع از فرهنگ و باورها “ادبیات من” بسیار مذموم است دایره من از مقام ام، اموالم، عقایدم وسیع تر شده به خانواده ام، کشورم، مذهب ام و مرادم متمایل گردیده آنجا که یک نفر خود را در نقش های اجتماعی اش غرق می کند برای خودش هیچ هویتی قایل نیست زندگی شخصی و فرعونی ندارد و تعریف اش از زندگی، فداکاری برای دیگران از خانواده تا قبیله و عقیده های مذاهب و فرقه هاست.
شاید روانکاوان و جامعه شناسان دلیل این رویکرد را عدم توانایی اقشار متوسط و پایین جامعه در داشتن جایگاه فرعونی “من قدرتمند و مرکز توجه” بدانند. پس با “فدا کردن من در دایره وجود دیگری یا جمع” به این حداقل های زندگی از نظر احساسی دست می یابد. از نظر نگارنده این متن بر اساس مطالعات و تجربیاتی که تاکنون کسب نموده و از زاویه ای که اکنون به زندگی نگاه می کند این ادبیات تامین کننده حس رضایت اقتدارگرایان، تامین کننده بقای اقتدارگرایان و وسعت دهنده به حوزه اقتدارشان است.
۳- ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون
این همه نقد کردیم حالا وقت آن رسیده است تا پیشنهادمان را ارایه دهیم. پیش از شرح ” ادبیات شاهد ادبیات صلح ادبیات سکون ” با چند مثال مطلب را روشن تر کنیم. غذایی را مزه می کنید و در پاسخ به این “سوال دو قطبی” که خوشمزه است یا خیر؟ می گوییدکه بله خوشمزه است. سپس دوست شما همان غذا را سفارش می دهد اما همین که اولین لقمه را مزه می کند به شما می گوید این اشغال را چطور می گویی خوب است! و از شما هم ناراحت می شود که باعث شده اید پول اش را هدر بدهد!
به نظر شما اشکال در کجاست! بهتر نیست که سکوت کنیم و نظرمان را نگوییم! آیا به همین دلیل نیست که می گویند سکوت کنید تا اختلاف ایجاد نشود! یا بهتر است مانند یک واکنش شیمیایی، آیینه شویم و به او بگوییم که خودت را به دکتر نشان بده تو اصلا فرق غذای خوب و بد را تشخیص نمی دهی!
مثال دیگری بزنیم: دوستی که به شما بسیار اعتماد دارد از شما می پرسد که فلانی چطور آدمی است آدم خوبی است؟ و شما می گویید بله آدم خوبی است خیلی آدم خوبی است! سپس دوست تان می رود با آن فرد مراوده کاری یا عاطفی را شروع می کند و او را فردی بسیار بد می یابد! دوست تان به شما می گوید چرا به من گفتی که آدم خوبی است من به او اعتماد کردم و او ضربه سختی به کار من یا احساسات دخترم زد. و به میزان صدمه ای که خورده است از دست شما هم ناراحت می شود و حتی ممکن است منجر به قطع رابطه ایشان با شما بشود.
به نظر شما اشکال کار در کجاست؟ بهتر بود شما سکوت می کردید و نظری نمی دادید تا بعدا مورد بازخواست قرار نگیرید! یا بهتر است مانند یک واکنش شیمیایی، آیینه شوید و به او بگویید تو خودت مشکل داری من همچنان معتقدم که او آدم خوبی است! لطفا به سوال های دوقطبی و پاسخ های دو قطبی دقت کنید!
سوال های دوقطبی! پاسخ های دوقطبی!
به مثال غدا برگردیم، غذای مورد نظر ما نه خوب است و نه بد است. نه خوشمزه است و نه بدمزه است. بلکه هر کسی آنچه می گوید انعکاس حقیقت بیرونی در ذهن اوست. ذایقه خودش و نظر شخصی اوست که چنان اعلام کرده است که انگار هیچ توقع دیگری از این غذا جز خوشمزه بودن نمی توان داشت. یعنی به غذا برچسبی زده است که هر کس به من اعتماد دارد بداند که این غذا خوشمزه است و ندیده بخورید.
آن کسی هم که در حال جستجو برای یافتن غذای خوشمزه است بدون توجه به اینکه هر کسی از زاویه ذایقه و سلیقه خودش نظر می دهد و از آنجایی که ذهن دوست دارد مسوولیت تصمیم اش را به عهده دیگران بیاندازد تا از حملات بی رحمانه سرزنش گر در امان باشد به آنچه می شنود اعتماد می کند می خرد و احتمالا پشیمان می شود و سرزنش گر درون اش یقه پیشنهاد دهنده را می گیرد.
حالا بیایید تصور کنیم که سوال اینگونه مطرح شود، آیا این غذا به ذایقه شما خوشمزه است؟ و فرد پاسخ خواهد داد به ذایقه من خوشمزه است و این گویش برای گوینده و شنونده این توجه و هوشیاری را ایجاد می کند که غذا خوشمزه یا بدمزه نیست بلکه این تنها یک نظر شخصی است پس اگر بر اساس نظر او غذا را تهیه کنم و با ذایقه ام خوش نیاید این حس در من بالا نمیاید که او در تصمیم گیری من مقصر است. و گوینده هم امکان دفاع از خودش را دارد چون گفته است به ذایقه من خوشمزه است و این بدان معناست که ذایقه ها متفاوت است.
سوال خردمندانه! پاسخ خردمندانه!
گام بعدی در یک سوال خردمندانه آن است که بپرسیم چه چیزهایی از این غذا به ذایقه شما خوشمزه است؟ یعنی به جای پرسیدن اینکه خوشمزه است یا نیست بهتر است از کیفیت خوشمزه بودن اش بپرسیم به جای پرسش صفر و یکی اینکه خوب است یا بد است بهتر است از کیفیت آن بپرسیم سپس پاسخ خواهیم گرفت که نمک، زردچوبه، کیفیت گوشت، میزان فلفل و چربی غذا این است و آن نیست. آنگاه شما فرصت کافی دارید تا از نگاه کسی که قبلا تجربه اش کرده است قبل از اینکه خودتان مزه یا کیفیت اش را تجربه کنید به انتخاب مناسب تری دست پیدا کنید.
لطفا به این لایه بندی ها دقت کنید
این غذا خوشمزه بود
این غذا به ذایقه من خوشمزه بود
این غذا امروز به ذایقه من خوشمزه بود
این غذا امروز با ذایقه ای که امروز دارم خوشمزه بود
این غذا با توجه به کیفیت مواد اولیه و اینکه من خوش نمک و تند دوست دارم به ذایقه من خوشمزه بود
شاید لازم به توضیح نباشد که همین غذا را اگر خود شما بعد از مسواک زدن یا پس از نوشیدن شربت یا خربزه شیرینی مزه کنید به احتمال زیاد اعلام خواهید کرد که اصلا خوشمزه نیست.
آنجا که درخصوص کسی از شما نظرخواهی می شود نیز همین قانون را می توانیم رعایت کنیم سوال دو قطبی است و ناخودآگاه ما را به پاسخ های ساده و سریع دو قطبی سوق می دهد اینکه او فرد خوبی است او قابل اعتماد است!
” ادبیات شاهد ” ادبیاتی چند بعدی و چند لایه ای!
و حالا به لایه های ممکنی که می توان از آنها استفاده کرد و پاسخ داد توجه کنید:
بله فرد خوبی است
بسیار فرد خوب و قابل اعتمادی است.
بله به نظر من فرد خوبی است.
بله تجربه ای که من با ایشان داشته ام فرد خوبی است.
بله در رابطه ای که من با ایشان آشنا شده ام فرد خوبی است.
و اگر قرار باشد نظرخواهی مان خردمندانه تر باشد از کیفیت خوب بودن او خواهیم پرسید و می توان اینگونه پاسخ گرفت:
من با ایشان چندین بار معامله های چند صد میلیونی داشته ام و هیچ مشکلی بین مان پیش نیامد. در حقیقت پاسخ دهنده می گوید که ایشان در معامله فرد خوبی است اما پاسخ هنوز کامل نیست.
من با ایشان چندین بار معامله های چند صد میلیونی داشته ام که همه جوانب حقوقی یک معامله در قراردادمان رعایت شده بود و هیچ مشکلی بین مان پیش نیامد. اینجا مشخص تر می شود که علت خوب بودن این فرد می تواند داشتن قرارداد حقوقی و پیش بینی های لازم در آن بوده باشد.
من با این فرد چندین معامله چند صد میلیونی طی قراردادهای کارشناسی شده حقوقی داشته ام و مشکلی پیش نیامده سفرهای زیادی با هم رفته ایم و تا امروز با معیارهای من او را فردی دست و دلباز یافته ام اما اگر در خصوص مناسب بودن ایشان برای همسری دخترتان هستید اطلاعی ندارم.
مسولیت پذیری ادبیات شاهد
اگر سوال درست طرح شود و در پی بله و خیر گرفتن و سرسپردن و انداختن مسوولیت تصمیم های مان بر روی دوش دیگران نباشیم. و حتی به دنبال استخاره بله خیر و انداختن بار مسوولیت به دوش خداوند نیز نباشیم. و اگر پاسخ دهنده بر روی موضوع برچسب نچسباند و توضیح بدهد که از نظر او چنین است و تا امروز چنین بوده است و با ذایقه دیگر و در شرایط دیگری ممکن است تجربه دیگری داشته باشیم آنگاه:
انسان ها مسوولیت کارشان را بر دوش یکدیگر نمی اندازند
مسوولیت کارشان را خودشان بر عهده می گیرند
یقه یگدیگر را نمی گیرند و هم را متهم و مقصر نمی کنند
قضاوت نکرده اند و بر موضوعات و آدم ها برچسب نزده اند
بازخوردهای غیرمنتظره آنها را وادار به سکوت و افسردگی نمی کند
و از ادبیات مطلق انگاری و شرک به ادبیات نسبیت و توحید گام می نهند
جایگاه من و ما در ادبیات شاهد
کسی که از جایگاه شاهد نگاه کند “من” و “ما” بخش محدودی از نگاه اش را شکل می دهد. وقتی می گویی “من یا ما” در حال اشاره کردن به چیزی دقیق و مشخص هستی و این در حالی است که آنچه را به آن اشاره می کنی:
اول از همه اینکه از زاویه نگاه خودت در حال تعریف شدن و مطرح شدن است.
دوم اینکه آنچه می گویی نگاه امروز توست افکار و احساسات امروز توست که فردا می تواند تغییر کند.
سوم اینکه آنچه تو از این زاویه می بینی می تواند با آنچه دیگری از زاویه دیگری می بیند تفاوت های اساسی داشته باشد.
چند خدایی نداریم و توحید نیز تک خدایی نیست!
اگر بخشی را که در این سایت به تحول افکار و باورهای مازیار تهرانی Maziar Tehrani اختصاص یافته است خوانده باشید در بخش های انتهایی تیتری داریم با این عنوان که مهم ترین دغدغه زندگی ام کار خودش را کرد!
از ۱۳۵۸ مهم ترین سوال و دغدغه ای که لطف الله میثمی در جان مان کاشت این بود که خدایی می خواهم که متولد نشود نمیرد جاودانه باشد بی نهایت باشد همه جا باشد بدون هیچ استثنایی در دسترس همه باشد، زنده باشد، بشنود، ببیند، بفهمد، دستگیری کند، خدایی که نمی شنود، نمی بیند، نمی فهمد و امکان کمک به انسان ها را ندارد خدا نیست. خدایی که من با ذهن محدودم بخواهم او را راهنمای زندگی ام کنم خدا نیست. خدایی می خواهم که او خودش در زندگی ام، سیاست ام، اقتصادم، زناشویی ام، دین ام، ایمانم و همه چیزم هر جا که هستم، هر کسی که هستم، او آنجا باشد! آنکه می خواهمش نمی تواند قسمتی از زندگی باشد نمی تواند جایی نباشد!
و آنچه اکنون می خوانید بنیه ایمانی است که ادبیات شاهد را به منصه ظهور رساند:
تا پیش از آن توحید در نگاه مازیار تهرانی یک خدایی بود یک راه بود یک هدف بود و فقط یک مکتب بود که در کنار یا در مقابل و در مقایسه با خداها و راه ها و هدف های دیگر مکاتبی که تاکنون خلق شده اند قرار می گرفت.
بعدها باورم به این اندیشه بارور شد ابعادی بیشتری یافت که الله یعنی جمیع صفات و در آن جمع بی نهایت هیچ کلمه ای قادر نیست که به جایی مشخص اشاره کند او را فقط پدر بخواند فقط خالق بخواند فقط جبار بخواند یا فقط رحیم بخواند توحید یک خدایی نیست. توحید یعنی همه هستی در یگانگی. هر آنچه چشمان محدودمان می بیند و نمی بیند هر آنچه ذهن های محدودمان می داند و نمی داند خوب می داند یا بد می داند.
چگونه می توان زندگی را به دو قطب خوب و بد یا خیر و شر تقسیم کرد چگونه می توان هستی را به دو بخش خدا و شیطان یا ماده و معنا تقسیم کرد و در مقابل چنین عظمت در دسترسی چگونه می توان واسطه او و مردم شد و چگونه می توان مالک اش شد و برای مراقبت از او، خلق را درید.
دین خدا التقاط یک دین در مقابل همه ادیان نیست!
ارایه یک دین مشخص که این دین خداست و بقیه دین ها از این متفاوت هستند و غیر الهی هستند با توحیدی که به آن دست یافته بودم کامل نمی شد دوباره به ادبیات و مکاتب مراجعه کردم و این بار چیز دیگری دیدم دین خدا را دینی یافتم که همه ادیان خلق شده از ذهن های خلاق و مشتاق را در خود جای می دهد همه تحقیقات علمی و دستاوردهای تکاملی بشر در طول تاریخ و همه مدعیان بی خدایی را نیز در خود جای می دهد. همه آنها بخشی از دین الهی هستند.
اینکه بگوییم “دین خدا این است و آن نیست” از نگاه دو بعدی فلسفه یونانی و جهانی که حکیم ارسطو تدوین کرده است الهام می گیرد و البته که ارسطو هم مراتبی از حقیقت را بازگو کرده که بایستی به ابعاد بیشتری از آن نظر انداخت. در خصوص بیماری سرطان تاکنون این عبارت را شنیده اید: سرطان یعنی توجه کردن به یک بخش و غافل شدن از دیگر بخش ها!
ذهن شیطانی یعنی چسبیدن به یک صفت و غافل شدن از بقیه صفات!
آنچه در کتاب های مقدس با عنوان شیطان مطرح شده و او مظهر تمامی تعریف های ادیان از همه گونه های انحراف و انحطاط است آن است که شیطان به یک صفت و به یک نام خدا توجهی کرد و در یک صفت و یکی از نام های الله چنان مست شد که از بقیه صفات و از پیوستگی وجود غافل شد و ماجرای تقسیم کردن و دسته بندی کردن و مقایسه کردن ها شروع شد (ماجرای علم و دانش) سپس به آدم چنان توجهی از جاودانگی الله داد که آدم نیز از پیوستگی وجود غافل شد بقیه صفات از چشم اش افتاد بقیه وجود را نخواست و مست آن یک صفت شد.
به نظرم می رسد همین جاست که امام اول شیعیان امام علی در دعای کمیل می گوید آتش دوزخ تو را می توانم تحمل کنم اما دوری از تو را نمی توانم! اگر جای گرفتن در دوزخ، اوج انحطاط و انحراف است چگونه می توان آنجا بود و خدا خدا کرد.
امام علی در جای دیگری از دعای کمیل می گوید به بهشت تو هیچ طمعی ندارم! و برای ذهن، این سوال مطرح می شود اگر بهشت اوج حضور خداوند و تمام آمال و آرزوی یک مومن است چرا امام اول شیعیان به آن طمعی ندارد و چگونه است که این بهشت خواسته و اشتیاق اش را کامل نمی کند. در صورت تمایل به لینک معنای لغوی کلمه الله نگاهی بیاندازید.
جهان بینی و جایگاه فلسفی ادبیات شاهد
این متن با تجربه ها و نظرات شما عزیزانم در مسیر تکمیل و بازنویسی است! همچنین ابعاد فلسفی و جهان بینی ادبیات شاهد را نیز هنوز در معرض آگاهی و نقد عموم قرار نداده ایم!
آنجا که فلسفه جوهری ملاصدرا، وجود و مراتب وجود، وحدت در عین کثرت/تضاد و کثرت/تضاد وابسته به وحدت که معرف نوع نگاه مان به کلمه کلیدی نسبیت است را مطرح خواهیم نمود.
آنجا که منطق یونان، منطق ارسطو و نمادهای فقهی و عرفانی آن در ایران را اصلی ترین بنیه فرهنگ و ادب و باورهای دنیای دانش و رسانه ای امروز طرح خواهیم کرد و ارتباط اش را با ادبیات اقتدارگرایانه حاکم بر ادبیات جاری تاریخ نشان خواهیم داد دنیای دو قطبی ماده و معنا، دنیای دو قطبی خدا و خلق، دنیای دو قطبی دین و دانش.
و آنجا که ردپای عرفان وحدت وجودی ابن عربی، شمس و مولانا، و عرفان های هندی را در ادبیات مردم تحت ستمی که با نام خدا تسلیم صاحبان قدرت گردیده اند شرح خواهیم داد.
دیدگاهها