استاد معلم ریکی فرزانه (فریا) احمدی نژاد
فرزانه(فریا) احمدی نژاد، کوچ، معلم ریکی و انرژی درمانگر هستم.
در تابستان ۱۳۸۳ بهطور اتفاقی با خرید کتاب انرژی درمانی از یک فروشنده خیابانی، با مقوله انرژی آشنا شدم.
در کارگاه شناخت متعالی حیات (Transcendental cognition of life) نزد استاد گرانقدرم جناب علیزاده .م دورههای انرژی درمانی، شناخت و درمان چاکراها، درمان هاله آسیبدیده، پاککردن و رفع انسداد چاکراها، سنگ درمانی، دوره تعبیر رویا، دوره عرفان و نجوم باطنی را گذراندم.
در سال ۱۳۸۹ دوره آسترولوژی مقدماتی را با استاد عزیزم خانم اکبری گذراندم که واقعا دنیای عجیبی است.
در سال ۱۳۹۲ نزد استاد ارجمند جناب دکتر زرگر دوره ارتباط با فرشتگان و آشنایی با زبان فرشتگان را گذراندم. در این دوره تجربیات شگفتی کسب کردم و دنیای اعجابانگیزی در برابرم گشوده شد تا بتوانم با فرشتگان ارتباط برقرار کنم.
همچنین در همین سال دوره مهندسی مغز را نزد استاد عزیزم مهندس چلویی گذراندم که با دنیای شگفتانگیز مغز و رفتارشناسی آشنا شدم.
فراز و نشیبهایی که در طول این سالها داشتم )بیماری و پیوند خواهر عزیزم انگیزهای شد تا دوره practical nursing را آموزش ببینم و در بخش پیوند مغز استخوان بیمارستان طالقانی تهران مشغول به کار شوم.
در سال ۱۴۰۰ برکت بزرگی نصیبم شد و توانستم در محضر استاد فرزانه و گرانقدرم مازیار طهرانی دوره ریکی استاد اوسویی از مرحله اول تا استادی را بگذرانم و از فیوضات ریکی بهرهمند شوم.
در همین سال دوره کامل فنگشویی و AFT را به صورت آنلاین در محضر استاد عزیز و جوانم خانم رئیسی گذراندم.
اکنون این افتخار را دارم که در کنار شما جویندگان عشق و معرفت در مسیر نور و عشق الهی، و شناخت خویشتن حرکت کرده تا به آگاهی بیشتر درباره خود برسیم.
ارتباط با اینجانب شاگرد محقق معلم ریکی
شماره تماس: ۰۹۱۹۸۰۴۴۳۴۸
آیدی تلگرام روی این لینک بزنید Telegram: @silent_mind_reiki
آیدی اینستاگرام روی این لینک بزنید Instagram: silent_mind963
به نام بی نام او
این بار من یکبارگی در عاشقی پیـچیدهام
این بار من یکبارگی از عافیـت ببـریـدهام
دل را ز خود برکـندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخوبن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بتگردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنان گیجیدهام
من از بـرای مصـلحت در حـبس دنیا ماندهام
حـبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یـک بـار زایــد آدمـی مـن بـارهـا زایـیـدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گـردیدهام
در دیـده مـن انـدر آ وز چـشم مـن بنگر مـرا
زیـرا بـرون از دیـدهها منـزلـگـهی بـگزیـدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تـو عـاشـق خـنـدان لـبی مـن بـیدهـان خـنـدیدهام
زیـرا قـفـس بـا دوستـان خـوشـتـر ز باغ و بـوستـان
بـهر رضـای یـوسفـان در چـاه آرمـیـدهام
در زخم او زاری مکن دعـوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
مولانای جان
دیوان شمس